متن کامل سفرنامه ابومعین حمیدالدین ناصرخسرو قبادیانی مروزی
نویسنده:
ناصرخسرو قبادیانی
مصحح:
محمد دبیرسیاقی
امتیاز دهید
از آثار قرن پنجم هجری با فهارس اعلام و شرح لغات
از متن کتاب:
چنین گوید ابومعین [حمید] الدین ناصر بن خسرو القبادیانی المروزی، تجاوز الله عنه، که من مردی دبیر پیشه بودم
و از جمله متصرفان در اموال و اعمال سلطانی و بکارهای دیوانی مشغول بودم، و مدتی در آن شغل مباشرت نموده، در میان اقران شهرتی یافته. در ربیع الاخر سنه سبع و ثلاثین واربعمائه که امیر خراسان ابوسلیمان چغری بیک داود بن میکائیل بن سلجوق بود، از مرو برفتم، بشغل دیوانی، و به پنج دیه مروالرود فرود آمدم که در آن روز قران راس و مشتری بود. گویند که هر حاجت که در آن روز خواهند باری تعالی و تقدس روا کند، بگوشه یی رفتم و دو رکعت نماز بکردم و حاجت خواستم تا خدای تبارک و تعالی مرا توانگری حقیقی دهد. چون بنزدیک یاران و اصحاب آمدم یکی از ایشان شعری پارسی می خواند، مرا شعری در خاطر آمد که از وی در خواهم تا روایت کند. بر کاغذی نوشتم تا بوی دهم که این شعر برخوان، هنوز بدو نداده بودم که او همان شعر بعینه آغاز کرد، آن حال بفال نیک گرفتم و با خود گفتم خدای تبارک وتعالی حاجت مرا روا کرد. پس از آنجا به جوزجانان شدم و قریب یک ماه ببودم و شراب پیوسته خوردمی، پیغمبر (ص) میفرماید که: «قولوا الحق ولو علی انفسکم». شبی در خواب دیدم که یکی مرا گفتی: چند خواهی خوردن از این شراب که خرد از مردم زایل کند؟ اگر بهوش باشی بهتر. من جواب گفتم که حکما جز این چیزی نتوانستند ساخت که اندوه دنیا کم کند. جواب داد که در بیخودی و بیهوشی راحتی نباشد، حکیم نتوان گفت کسی را که مردم را ببیهوشی رهنمون باشد، بلکه چیزی باید طلبید که خرد و هوش را بیفزاید...
بیشتر
از متن کتاب:
چنین گوید ابومعین [حمید] الدین ناصر بن خسرو القبادیانی المروزی، تجاوز الله عنه، که من مردی دبیر پیشه بودم
و از جمله متصرفان در اموال و اعمال سلطانی و بکارهای دیوانی مشغول بودم، و مدتی در آن شغل مباشرت نموده، در میان اقران شهرتی یافته. در ربیع الاخر سنه سبع و ثلاثین واربعمائه که امیر خراسان ابوسلیمان چغری بیک داود بن میکائیل بن سلجوق بود، از مرو برفتم، بشغل دیوانی، و به پنج دیه مروالرود فرود آمدم که در آن روز قران راس و مشتری بود. گویند که هر حاجت که در آن روز خواهند باری تعالی و تقدس روا کند، بگوشه یی رفتم و دو رکعت نماز بکردم و حاجت خواستم تا خدای تبارک و تعالی مرا توانگری حقیقی دهد. چون بنزدیک یاران و اصحاب آمدم یکی از ایشان شعری پارسی می خواند، مرا شعری در خاطر آمد که از وی در خواهم تا روایت کند. بر کاغذی نوشتم تا بوی دهم که این شعر برخوان، هنوز بدو نداده بودم که او همان شعر بعینه آغاز کرد، آن حال بفال نیک گرفتم و با خود گفتم خدای تبارک وتعالی حاجت مرا روا کرد. پس از آنجا به جوزجانان شدم و قریب یک ماه ببودم و شراب پیوسته خوردمی، پیغمبر (ص) میفرماید که: «قولوا الحق ولو علی انفسکم». شبی در خواب دیدم که یکی مرا گفتی: چند خواهی خوردن از این شراب که خرد از مردم زایل کند؟ اگر بهوش باشی بهتر. من جواب گفتم که حکما جز این چیزی نتوانستند ساخت که اندوه دنیا کم کند. جواب داد که در بیخودی و بیهوشی راحتی نباشد، حکیم نتوان گفت کسی را که مردم را ببیهوشی رهنمون باشد، بلکه چیزی باید طلبید که خرد و هوش را بیفزاید...
آپلود شده توسط:
ashoozartosht
1394/12/07
دیدگاههای کتاب الکترونیکی متن کامل سفرنامه ابومعین حمیدالدین ناصرخسرو قبادیانی مروزی